به غلامی تو مشهور جهان شد حافظ

به برترین خبرنامه تخصصی ویلا و سازه خوش آمدید.

به غلامی تو مشهور جهان شد حافظ

۷۹۷ بازديد ۰ ۰ ۰ نظر

به غلامی تو مشهور جهان شد حافظ https://myirannews.ir/عمومی/به-غلامی-تو-مشهور-جهان-شد-حافظ/ https://myirannews.ir/عمومی/به-غلامی-تو-مشهور-جهان-شد-حافظ/#respond اخبار ایران من Sat, 04 Sep 2021 04:43:06 0000 عمومی https://myirannews.ir/عمومی/به-غلامی-تو-مشهور-جهان-شد-حافظ/ سعید بن مسیب می گوید: “ما یک سال از خشکسالی رنج بردیم ، بنابراین مردم از هر قشری برای جستجوی باران به صحرا می آیند.” در میان گروهی که التماس می کردند و ناله می کردند ، ناگهان برده سیاه گروه را ترک کرد و به مکان مخفی رفت. بیماری او آنقدر مرا تحت تأثیر …

سعید بن مسیب می گوید: “ما یک سال از خشکسالی رنج بردیم ، بنابراین مردم از هر قشری برای جستجوی باران به صحرا می آیند.” در میان گروهی که التماس می کردند و ناله می کردند ، ناگهان برده سیاه گروه را ترک کرد و به مکان مخفی رفت.

بیماری او آنقدر مرا تحت تأثیر قرار داد که با کنجکاوی دنبالش رفتم تا ببینم او کیست و چه می کند. او به گوشه ای رفت و لب هایش را آهسته باز کرد تا به درگاه خداوند دعا کند. دعایش تمام نشده بود که ابر سیاه در آسمان ظاهر شد. غلام سیاه تا چشمش به ابرها افتاد ، خدا را شکر کرد و آرام برگشت.
باران رحمت به سرعت و به شدت بارید. وحشت کرده بودیم. با تعجب دنبالش رفتم تا ببینم بنده محبوب اما ناشناخته خدا کیست و در خانه اش کیست. بالاخره دیدم که ایشان وارد منزل امام سجاد شده است.
نزد امام آمدم و عرض کردم: در خانه شما غلام سیاهپوست است. مرا بیامرز و آن را به من بفروش.
از روی عشق گفت: بفروشم؟! چرا نمی بخشید؟!
سپس به همه بردگان دستور داد بیایند و یکی را که من از آنها می خواستم انتخاب کنند.
آنها آمدند؛ اما من در بین آنها گم نشده بودم.
گفتم: آنچه را که در آن جستجو می کنم نمی توانم پیدا کنم.
او می گوید دیگر برده نیست. مگر کسانی که در رستوران کار می کنند.
او را برگرداندند. فهمیدم اشتباه کردم.
امام به غلام فرمود: از این به بعد از سعید اطاعت می کنی. با او برو!
سعید بن مسیب می گوید: غلام با قلب شکسته و چشمان خیس رو به من کرد و گفت: چرا می خواهی مرا از اربابم جدا کنی؟!
آنچه را که دیده بودم به او گفتم. وقتی این را شنید فریاد زد: «پروردگارا! راز من بر شما فاش شد پس مرگ مرا بیاور که نمی خواهم با تو باشم.
غلام آنقدر گریه کرد که امام و همه کسانی که آنجا بودند با او گریستند. من هم با گریه و شکایت از خانه بیرون آمدم.
دیری نگذشت که پیامبر امام آمد و گفت: “سعید! اگر می خواهی به مراسم خاکسپاری بروی ، عجله کن!

https://myirannews.ir/عمومی/به-غلامی-تو-مشهور-جهان-شد-حافظ/feed/ 0

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.